loading...
تفریحی
امیر بازدید : 0 چهارشنبه 1391/09/15 نظرات (0)
زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!


پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم !


یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می‌انداخت


و هی می‌گفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد !


چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم


و در حالیکه او گریه می‌کرد ، من می‌خندیدم ! نمی‌دانم چرا ؟!


هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی


از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با BMW آمد !!!! را یاد گرفتم !


نه سالگی در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم


ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان !

 

بنده خدا سر شب یک کتک


مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد

 

که شیشه همسایه را نشکند


و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم

 

پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!!


دوازده سالگی : به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم


در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم


ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر


چندین و چند منفی انضباط گرفتم !

 

البته به محض اینکه به اخلاق ایشان


آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم !


هجده سالگی : در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی


در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد


( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !!


بیست و چهار سالگی : در این سال دانشگاه به اصرار مدرک


کاردانی‌ام را که هنوز نیمی‌ از واحدهایش مانده بود

 

تا پاس شود ، به من داد !!!!


بیست و شش سالگی : رفتم زن بگیرم گفتند


باید یک شغل پردرآمد داشته باشی .

 

رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ،


گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار


که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!!


سی و سه سالگی : بالاخره با یکی مثل خودمون

 

که در ترشی قرار داشت !


قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری

 

و عقد و بله برون و … رو گذاشتیم !


چهل و یک سالگی : در این سال گل پسر بابا

 

که می‌خواست بره کلاس اول ،


دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا


می‌خوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه !


شصت و شش سالگی : تمام دندانهایم را کشیده بودم


و حالا باید دندان مصنوعی می‌خریدم .

 

به علت اینکه حقوق بازنشستگی


ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمی‌داد ،


دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم


رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم .

معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده


ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها

 

یک لیوان آب یخ بالای سرم بود !


هفتاد و هشت سالگی : به علت سن بالای من و همسرم ،


پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمی‌دادند


هشتاد و پنج سالگی : بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست


و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم

 

تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند !


نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ،


زیادی حرف می‌زدند و فردای همین حرفهای زیادی بودکه به طور نا

 

بهنگامی ‌خدا بیامرز شدم !!!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 8
  • بازدید سال : 12
  • بازدید کلی : 80
  • کدهای اختصاصی